مرا به کدامین بدی زمانه رنجاندست که هر چه ترسم از آن بود یار در سر داشت
ز خنده های نمادینْش بود بس پیدا ز این دل ساده , یار , یار بهتر داشت
صدف چو دهان وا کند نهان او پیداست شد آشکار , صدفّی بدون گوهر داشت
طلا فروش نمودی و من خریدارش نگو که او به نهان بس لباس مسگر داشت
ز ساز دل چه بگویم که سوز بس دارد که ساز دوست بسی روی سوز گستر داشت
ز دست دادم , سوزا , چه آرزو ها را چو کاخ سنگ اَمل را زمانه ابتر داشت
ز عیش و نوش دل ما نبود مستانه که یار مستی و شادی ز عیش دیگر داشت
شعر از محمد
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.